زنی با احساسات صورتی
دفاعیه ای ک خوانده نشد
تو راست میگی.
من خیلی ترسو ام
اگه نمیترسیم شاید اصلا اینجایی ک ایستادم نبودم
میدونم خیلی حرفات از دلتنگیه...
میدونم چیزی توی دلت نیست.
حالم گرفته شده
راست میگی.
من همیشه با فرضیات زندگی کردم....
شاید همین ترسو بودنم و بافرضیات زندگی کردنم باعث شد از هم دور بمونیم.
باور کن دل منم واسه تو تنگ میشه.
منم دوستت دارم
دوستت دارم بخدا.
فکر نکن دیگه توی خاطراتم نیستی.
من بد نیستم.
باهام خوب باش.....
مهربان!
نیستی و این تازه آغاز شکنجه است
نیستی و من از تمام این بی تو بودن ها لبریزم
نیستی
و من هوای با تو بودن دارم.
هم من
هم آن ملحفه سفید
ک نمیدانم چرا اینقدر ادعای نجابت میکند
مچاله شدنش میان عشقبازی ما
چیزیست شبیه فاحشه ای
میان دو تن.
و خورشید ک با وقاحت تمام سرک میکشد برای دیدن تو
در اتاقی ک تاریکی غوغا میکند...
دلش ترا میخواد
ک نرم نوازش کند
جان و جسم خسته ی ترا
بیا ک بی تو بودن را
باید بلد بود
من بلد نیستم
بهشت گمشده
آغوش من!
بهشت منم.
همیشه بهار؛
همیشه تازه گی؛
و تنم حوریه طنازی ست
ک دلش کمی نیاز میخواهد....
عبادتت عشق باشد
نمازت حال خوب.
خمس و زکات هم کمی ناز و نجوا ب من بده.
طاقت ریاضت روزه ندارم.
ک دور شوی بروی تا اذان همخوابگی...
این عشق و شور و حال می ارزد
ب بهشتی ک آغوش گرم من است.
......
روی این تخت خواب دو نفره
جای تو خالیست...
ترا کم دارم
نگاهت و
گرمای دستهایت را
چقدر دلم تنگ شده
برای بودنت
برای با من بودنت
چقدر برای نفسهایت دلتنگم
برای دم گرفتنهای عمیقت
و باز دمهای گرمت
بر گردن نحیفم
چه دوستت دارمهایی ک نگفته ام
و چه عاشقانه هایی ک نشنیده ام
سرد است اینجا
سرمای این اتاق رحم ندارد
میزند بر جان و تنم
میطلبد باشی
کنار من
نزدیک من
نفس ب نفس
ک بشنوم بویت را
لمس کنم تنت را
تا گرم شوم از این همه خواستن
چقدر ب بودنت محتاجم
چقدر دلم لبهایت را میخواهد
ک بخزد بر ذره ذره تنم
و دستانت....
آه
همیشه دلم برای دستهایت آب میشود....
زن ک حالش بد است....
دلش میخواهد بشنود تو استراحت کن همه چیز با من.
دلش میخواهد تمام روز ک حالش بد است دراز بکشد و بخزد زیر لحاف....
کیسه آب گرمش را مردش بیاورد برایش و بگذارد زیر دلش....
دمر بخوابد و منگ شود....
دلش میخواهد وقتی چشمهایش گرم است مردش بیاید چراغ را خاموش کند و بگوید بچه ها آرام تر...
زن ک میگوید حالش بد است دلش این فانتزی ها را میخواهد....
حالش بد است...بلند میشود موهایش را کلیپس میزند ..... عینکش را تمیز میکند و روی چشمهایش میگذارد ..... میرود چای دم میکند ، غذا بار میگذارد آن هم قورمه سبزی....با همان حالش ک بد است صبحانه میچیند و مردش میخورد میرود....با همان حالش ک بد است جمع میکند و تمام فکرش میشود ک کاش مردها هم دقیقه ای حالشان بد شود مثل همین حال بد ما...
......
از صدایت
از نگاهت
کلامت.....
امشب همه چیزت ب دل مینشست....
انگار خود خود خود 3،4 سال پیشت بودی....
همان سالها ک میشدم نفس...
امشب مثل همان روزها بود....
کنارت مینشستم،حرف میزدیم....
امشب کنارت نشستم،حرف زدیم.....
امشب اسمم بر زبانت نشست....
امشب لبانت طعم گرفت....
طعم اسم من.....
گفتی شیرین!
......
یه نفر ک نه میدونی کیه نه میفهمی چی میگه....
جالبه....
ولی اینو فهمیدم ک خنگ تر از منم هست هنوز.....
پ.ن: بدم میاد از این آدمایی ک چرت مینویسن و خصوصیش میکنن و آدرس وبلاگم ندارن....
والا بخدا
......
بـــــآوڕ ڪـــُڹ ديگـہ نمــيخـآمـ هــيچــے دُڕُســـــتـ شِہ➡
فَقــطـ جٌـوڹ هَـر ڪَس دٌوســتـ دآڕے↪
اَزيــڹ خَڕابتَـــڕنَشـہِ ...
باشہِ؟؟✔
ديـگہِ ڪَم آوڕدَمـــ⭕
عشق نا متعارف
من از "نزدیک بودنهای دور" میترسم....
ک سهم من باشد از این بازی....
از این دونفره های تنهایی....
با من از همیشه مهربان تر باش
بگذار حس کنم دلدادگیه جوانی ات را
و بو بکشم عطر تازگیه رابطه را....
تو آرامشی
و بی نهایت از توست....
وقتی نیمی از من میشوی
چگونه اینجا ترا تصویر کنم....
نفرین کنم ان روز نحس را
یا قدومش را ب مبارکی گلباران
در حالی ک از اسارت در زنجیر خاطره اش بیزارم....
بخواهم یا نخواهم
روز میلاد تنت نزدیک است.....
دلبر!
ک باید آنها را قاب گرفت.
ک باید نگه شان داشت.
میشوند مینیمال زندگی ات
میشوند گردن کلفت فکر و خیالت....
مینیمالی دارم ک ناخواسته دل بسته اش شدم.
چه زود مرا اهلی کرد مینیمال زندگی ام....
پ.ن: برای دوستدار شکلات داغ.