کاش میشد تو را نوشت
مهربان!
نیستی و این تازه آغاز شکنجه است
نیستی و من از تمام این بی تو بودن ها لبریزم
نیستی
و من هوای با تو بودن دارم.
هم من
هم آن ملحفه سفید
ک نمیدانم چرا اینقدر ادعای نجابت میکند
مچاله شدنش میان عشقبازی ما
چیزیست شبیه فاحشه ای
میان دو تن.
و خورشید ک با وقاحت تمام سرک میکشد برای دیدن تو
در اتاقی ک تاریکی غوغا میکند...
دلش ترا میخواد
ک نرم نوازش کند
جان و جسم خسته ی ترا
بیا ک بی تو بودن را
باید بلد بود
من بلد نیستم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |